jane

غرق رویا
قبر کن

من تجربه ای از نرسیدن هایم . به مردار آرزوهایم بخندید. دست و پای رسیدنم را ببندید. اشهد هربار مردنم را میخوانم. این دلقک خسته نمیشود. آسمانم دگر آبی نیست. بدنم پر از خنجر دوستانیست که بودنم آنهارا نمیخنداند. دستهایم پرازپینه است چون هربار قبرکن شکفتن هایم بودم. وقتی باران بی پروا شانه هایم را شلاق میزد، حتی مترسک هم به من خندید. باز هم میگویم این دلقک خسته نمیشود..

+نوشته شده در سه شنبه 17 / 3 / 1394برچسب:,ساعت1:34توسط jane |
قبر کن

من تجربه ای از نرسیدن هایم . به مردار آرزوهایم بخندید. دست و پای رسیدنم را ببندید. اشهد هربار مردنم را میخوانم. این دلقک خسته نمیشود. آسمانم دگر آبی نیست. بدنم پر از خنجر دوستانیست که بودنم آنهارا نمیخنداند. دستهایم پرازپینه است چون هربار قبرکن شکفتن هایم بودم. وقتی باران بی پروا شانه هایم را شلاق میزد، حتی مترسک هم به من خندید. باز هم میگویم این دلقک خسته نمیشود..

+نوشته شده در سه شنبه 17 / 3 / 1394برچسب:,ساعت1:34توسط jane |